راز

نویسنده / نویسندگان :  فرهاد فرزانه
مترجم : 
کلید واژه : 
چکیده :  ساعت پنج صبح به وقت استاندارد زمین، ایساکو واتانابه افسر کشیک سفینه من را به اتاق کنترل فرا خواند و همزمان با صدای بلند دستور انتقال کنترل سفینه از رایانه مرکزی به خودش را هم اعلام کرد. با سرعت از تخت‌خوابم بیرون پریدم و به طرف مرکز کنترل سفینه دویدم.
منابع : 

ساعت پنج صبح به وقت استاندارد زمین، ایساکو واتانابه افسر کشیک سفینه من را به اتاق کنترل فرا خواند و همزمان با صدای بلند دستور انتقال کنترل سفینه از رایانه مرکزی به خودش را هم اعلام کرد. با سرعت از تخت‌خوابم بیرون پریدم و به طرف مرکز کنترل سفینه دویدم. سفینه با شتاب ثابت یک جی در حال حرکت به‌سوی ترایتون بزرگ‌ترین قمر نپتون بود. معمولا در طول سفر به ندرت پیش می‌آمد که کنترل سفینه را جز در مراحل پایانی یا آغاز سفر شخصا به دست بگیریم، برای همین خیلی نگران شدم. 

 
 با شتاب ثابت یک جی جاذبه‌ای معادل سطح زمین در سفینه وجود داشت و این موضوع به زندگی عادی ما در فضا خیلی کمک می‌کرد. فضاپیمای من سورن سفینه‌ای مسافری- باربری از کلاس ارتمیس با دو موتور پلاسمای هماهنگ شده بود که از یک راکتور توکاماک یک گیگاوات نیرو می‌گرفت؛ قدرتی که می‌توانست برق یک کشور را تامین کند؛ این میزان انرژی سرعتی به سفینه می‌داد که به شتاب ثابت حداکثر سه جی برسد؛ با این شتاب می‌توان ظرف چند ساعت از زمین به مریخ رسید.
 دو موتور سفینه قادر به حرکت نسبت به هم بودند و همین می‌توانست به ما امکان مانورهای حیاتی لازم برای کاهش سرعت یا تغییر جهت را بدهد. در ابتدا مسافرت ما از زمین به سوی تایتان قمر زحل آغاز شد و باشتاب 0/6 جی در مدت 25 روز به آنجا رسیدیم.
 نیمی ‌از مسیر را برای کاهش سرعت با شتاب منفی حرکت کردیم تا سرعت سفینه برای ورود به منظومه قمری زحل کاهش یابد. در تایتان یک گروه از مسافران و مقداری وسایل و تجهیزات را از طریق آسانسور فضایی پیاده کردیم و بعد از بارگیری مقادیری تجهیزات ساخت تایتان به طرف ترایتون به راه افتادیم. پایگاه ترایتون آخرین ایستگاه تحقیقاتی و مشاهده با 23 نفر محقق در سرحدات منظومه شمسی بود. با افزایش شتاب به یک جی تصمیم داشتم، ظرف 16 روز به آنجا برسم که همه چیز به هم ریخت.
 ده روز مانده به پایان سفر پیامی‌ از ترایتون دریافت کردیم که از طریق مخابره لیزری به یک ایستگاه تقویتی ارسال و از آنجا نیز از طریق امواج رادیویی عادی به طرف ما فرستاده شده بود. پیام ورود یک شیئی ناشناس مصنوعی به ابعاد صدها متر را به منظومه شمسی اطلاع می‌داد.
افراد پایگاه ترایتون احتیاط به خرج داده بودند و برای جلوگیری از کشف محلشان توسط سفینه بیگانه از سیستم مخابره لیزری استفاده می‌کردند و تمامی ارتباطات رادیویی خود را با جهان خارج قطع کرده بودند. کنترل سفینه را به‌دست گرفتم و با واتانابه گزارش رسیده را دوباره مرور کردیم. ظاهرا انتظار به پایان رسیده بود. سرانجام بیگانگان به سراغمان آمده بودند؛ به یاد این گفته افتادم: "‌یا ما در جهان تنها هستیم یا نه؛ هر چند هر دو حالت می‌تواند بسیار نگران‌کننده باشد". من هم تصمیم گرفتم ارتباط رادیویی با جهان خارج را قطع کنم و سفینه را در امتداد یک مسیر امن ارتباط لیزری به طرف ترایتون ببرم.
 اگرچه پرتو موتورها نهایتا محل سفینه را لو می‌داد. ما یک سفینه رزمی ‌نبودیم و طبق قوانین سازمان ملل در فضا هیچ سلاح تهاجمی را ‌با خود حمل نمی‌کردیم. در واقع کاملا دست و پا بسته به‌سوی خطر می‌رفتیم. من باید سایر خدمه و مسافران را در جریان وقایع و حوادث قرار می‌دادم.
با توجه به وضعیت اضطراری در ترایتون تنها سفینه‌ای که می‌توانست آنها را نجات دهد، سورن بود. ولی من نمی‌توانستم جان باقی افراد حاضر در سفینه را هم به خطر بیندازم. ساعت هشت صبح در حالی‌که همه سرنشینان در سالن اصلی سفینه صبحانه می‌خوردند، موضوع را به همه اعلام کردم. فکر می‌کنم اشتهای همه کور شد، چرا که چند لحظه‌ای سکوت عمیقی بر همه جا مستولی شد. چنان‌که صداهایی که هیچ‌گاه شنیده نمی‌شدند، نظیر وزوز دستگاه‌های تهویه تا صدای قطع و وصل رله‌ها را می‌شنیدم. بعد یکباره ‌این سکوت به انفجاری از صداهای گوناگون تبدیل شد. بر خلاف تصورم واکنش به هیچ عنوان ترس و اضطراب نبود، بلکه همه با هیجان خواستار اطلاعات بیشتری از قضیه بودند. توفانی از سوالات کلافه‌کننده که من پاسخی برای آنها نداشتم، به طرفم سرازیر شد.
همه را به سکوت دعوت کردم و گفتم هیچ اطلاعی از ماهیت و نیت این بیگانه‌ها ندارم و در حال حاضر هیچ اظهارنظری نمی‌توانم بکنم. به آنها گفتم برای سه ماه آذوقه کافی و امکانات برای زندگی داریم و می‌توانم آنها را به هر نقطه‌ای در منظومه شمسی ببرم.
در مورد افرادم، آنها از دستورات من به عنوان فرمانده اطاعت می‌کنند. ولی شما مسافرید و من در مورد ادامه سفر به ترایتون یا بازگشت به شما حق رای می‌دهم. یک ساعت فرصت دارید، نظرتان را به من بگویید و به عرشه فرماندهی برگشتم.
 ترایتون دائما اطلاعات جدید ارسال می‌کرد و من با نگرانی هولوگرام‌ها را نگاه می‌کردم. چیزی عوض نشده بود سفینه بیگانه با سرعت فعلی در مدت دو هفته وارد مداری به شعاع هفتاد هزار کیلومتر درمدار نپتون می‌شد که ظاهرا به ترایتون هیچ کاری نداشت. ما تنها سه روز زودتر به ترایتون می‌رسیدیم. کمتر از یک ساعت بعد خانم دکتر پردیس به نمایندگی از باقی مسافران به سراغم آمد حتی یک نفر هم نه نگفته بود. به او نگاهی کردم و گفتم خیلی خوب پس برویم به‌سوی سرنوشت؛ از این لحظه به بعد این سفینه یک سفینه نظامی ‌محسوب میشود. من هنوز منتظر دستور از زمین هستم، ولی تا آن موقع به طرف ترایتون مسیر را ادامه می‌دهم. شما هم باید منتظر هر رویدادی باشید.
 دکتر پردیس در جوابم گفت کاپیتان در مورد ما نگران نباشید درست است که به ما اعتماد ندارید، ولی همه ما در دور افتاده‌ترین نقاط منظومه شمسی در بدترین و خطرناک‌ترین شرایط کار کرده‌ایم. کمی‌ ماجراجویی اضافی دیگر مشکلی برایمان ایجاد نمی‌کند و امیدوارم برای شما هم نکند به هرحال قرار بوده که ما جایگزین نفرات در تایتان بشویم؛ و کابین فرماندهی را ترک کرد. صدای مهندس رانش سفینه مرا به خود آورد که اطلاع می‌داد، سه ساعت دیگر سفینه با خاموش کردن موتورها و تغییر جهت آنها برای ایجاد شتاب منفی وارد حالت بی‌وزنی می‌شود و مسافران و خدمه باید آماده شوند.
 پیام زمین روز بعد به ما رسید، از ما در خواست کردند تا ضمن تخلیه افراد از ترایتون تا حد ممکن از این مسافران بیگانه توانایی و قصدشان زمین را مطلع کنیم. در حالی‌که تنها سفینه موجود در منطقه بودیم و نزدیکترین سفینه‌ها تا دو هفته بعد به ترایتون نمی‌رسیدند. چنین در خواستی را از قبل حدس می‌زدم و خودم و باقی افرادم را آماده کرده بودم.

 زمین حتی با سرعت نور از طریق امواج رادیویی بیشتر از چهار ساعت با ما فاصله داشت و در شرایط اضطراری هیچ کمکی نمی‌توانست بکند. در حالی‌که به واتانابه نگاه می‌کردم به شوخی گفتم معنی و مفهوم غیر آکادمیک این دستور این است که احتمالا در صورت بروز هر پیشامد ناخواسته‌ای بعد از مردن به عنوان قهرمان از ما تجلیل می‌شود. قسمت پایانی را در شماره آینده بخوانید.



منبع: مجله دانشمند شماره 617 اسفند 1393

مجله دانشمند 617

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.